نگاهى به كتاب «القصة القرآنية هداية و بيان‏»

پدیدآورمحمدصفر جبرئیلی

تاریخ انتشار1388/11/21

منبع مقاله

share 408 بازدید
نگاهى به كتاب «القصة القرآنية هداية و بيان‏»

محمد صفر جبرئيلى

قصه‏هاى قرآن، اعم از قصه‏هاى انبياست; چرا كه داستان هر پيامبرى مانند آدم، نوح، ابراهيم و ديگر انبيا جزو داستانهاى قرآن هست ولى هر داستان قرآنى مانند داستان لقمان، قارون، ابولهب و ديگران جزو قصص انبيا نيست; در بين قصه‏هاى قرآن به مناسبت‏هايى با داستان متمردان و ظالمان و منكران خدا و نبوت نيز برخورد مى‏كنيم كه هدف از بيان آنها پند و عبرت مؤمنان به خدا و پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و قرآن است.
قصص قرآن ، على رغم شباهت هايى كه با ديگر قصه‏ها دارد ، از امتيازات خاص و قابل توجهى برخوردار است. از بارزترين و مهمترين وجوه افتراق قصه‏هاى قرآن با غير آن ، اين است كه قصه‏هاى قرآنى هيچ تسلسل ظاهرى با هم ندارند ، بلكه در قالب چند آيه با تلميح و اشاره ، به گوشه‏اى از زندگى و حوادث پيامبرى مى‏پردازد و در جاى ديگر به مناسبتى از جهات و جوانب ديگر آن قصه بحث مى‏كند ; به عنوان نمونه داستان
حضرت ابراهيم در طى پانزده سوره و قصه حضرت موسى در طول بيست و يك سوره آمده است; لذا در بين تمام قصه‏هاى قرآن، خصوصا داستان انبياى پيشين، هيچ قصه‏اى از تفكيك در بيان مستثنا نيست; غير از قصه حضرت يوسف صلى الله عليه وآله وسلم و برادران ايشان كه تماما و مسلسل‏وار در سوره يوسف ذكر شده است.
دانشمندان اهل سنت، در قصص قرآن ابتكار و توجه بيشترى به خرج داده و تك نگارى‏هاى زيادى توسط قرآن پژوهان (1) آنان به رشته تحرير درآمده است. آنان داستان‏هاى قرآنى را از زواياى مختلفى از قبيل جلوه‏هاى هنرى، علمى، فنى، پندها و عبرتها، كه همان اهداف اصلى و اوليه قرآن را تشكيل مى‏دهند، بررسى كرده‏اند.
شايد بتوان گفت اين امر در بين پژوهشگران علوم قرآنى شيعى كم رنگ‏تر است; چرا كه افزون بر كم بودن تك نگاريها و نقابهاى قصص قرآن بيشتر به ذكر و بيان قصه پرداخته و از امور و جوانب مختلف آن بحث و تحقيق قابل توجهى به ميان نياورده‏اند. شاهد بر اين مدعا، تحقيقات محققان علوم قرآنى است كه نوعا منابع اوليه در اين گونه مسايل را از كتابهاى اهل سنت‏برگرفته‏اند. البته بوده و هستند عالمان و قرآن پژوهانى، از شيعه و ايران اسلامى، كه با ديدگاه تحليلى و تحقيقى و با قلم روز به بيان قصص قرآن از جوانب مختلف آن پرداخته و مى‏پردازند.
از جمله كتابهايى كه درباره قصص قرآنى به نگارش درآمده، «القصة القرآنيه هداية و بيان‏»، تاليف آقاى دكتر وهبه زحيلى، است كه براى اولين بار در سال 1413 ق در بيروت به چاپ رسيده است.
مؤلف محترم استاد فقه دانشگاههاى سوريه و جهان اسلام است و در رشته‏هاى مختلف از جمله فقه و اصول و تفسير به تاليف پرداخته است; چنانكه در قرآن تفسيرى به نام «التفسير المنير» نگاشته است كه از جديدترين و مهمترين تفسيرهاى جهان اسلام (اهل سنت) به حساب مى‏آيد. اين كتاب در 32 جلد و در 16 مجلد در سال 1411 ق به چاپ رسيده و در چند سال گذشته برنده جايزه كتاب سال جمهورى اسلامى ايران شده است. (2)
ايشان در اين كتاب، كه در برگيرنده دو قسم در طى هشتاد و چهار فصل و يك مقدمه كوتاه و مختصر است، به قصه‏هاى قرآن پرداخته و آنها را ضمن اختصار و ايجاز در نوشتار به نحو مطلوبى بيان كرده است. آنچه كه قابل توجه است، مقدمه كوتاه و مباحث اوليه قسم نخست كتاب است كه در آن به تحليل قصه‏هاى قرآن و امتيازات و خصايص آنها پرداخته شده است.
ايشان در مقدمه كتاب ويژگى‏هاى آن را به شرح زير بيان مى‏كند.
1. ايجاز و اختصار در نوشتار; چنانكه مى‏نويسد: «در بيان قصص قرآنى بر ايجاز و اختصار تاكيد و تحريص دارم تا خواننده عصر حاضر، كه عصر سرعت و شتاب است، بتواند ضمن دسترسى به جوانب و فصول مختلف هر قصه آن را در وقت كمى مطالعه نمايد و اگر يك قصه از حوادث متعددى برخوردار بود، براى تامين اين هدف آن را به چند فصل تقسيم و تجزيه كرده‏ام‏»;
2. به كار بردن دقت و تحقيق در جنبه‏هاى تاريخى و علمى حوادث، زمان، مكان و اشخاص مورد نظر هر قصه;
3. بيان كردن آيات مربوطه در ضمن هر قصه; و اين براى آنست كه قصه بر ذهن خواننده اثر مطلوب بگذارد;
4. اجتناب نمودن از روايات اسرائيليه تا حد امكان;
5. تاكيد داشتن بر عبرتها و فوايد و موعظه‏هاى هر قصه، چون هدف اصلى از هر قصه چنان كه خود قرآن بدان تصريح دارد;
6. به مناسبت تاريخى كتاب خود را به دو قسم تقسيم كرده است:
قسم اول: داستانهاى انبياى پيش از اسلام و بعضى حوادث قرآنى مربوط به عصر قبل از بعثت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم .
قسم دوم: حوادث و قضايايى كه در زمان حيات 23 ساله رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم اتفاق افتاده و قرآن نيز به نحوى آنها را بيان كرده و تذكر داده است.
وى با تصريح به اينكه بررسى شخصيت پيامبر اسلام از ديدگاه قرآن، خود تاليف مستقلى مى‏طلبد، از بيان آنها خوددارى نموده است. على رغم امتيازاتى كه كتاب و نويسنده محترم آن دارد، در قسم دوم كتاب مواردى ذكر شده است كه از دقت و تحقيق تاريخى و علمى قابل توجهى برخوردار نبوده و بيشتر متاثر از احساسات و گرايشهاى مذهبى است; مانند بحث از افسانه غرانيق، حديث افك و موارد ديگرى كه ما در جاى خود و در حد امكان اين نوشتار و بضاعت ناچيز خود توضيح داده و يا نقد كرده‏ايم.
البته ما در اينجا داستانهاى قسم اول كتاب را اصلا متذكر نشده و فقط به مباحثى از مقدمه و فصول اوليه قسم اول و مواردى از قسم دوم، كه از جهاتى قابل توجه بوده‏اند، پرداخته‏ايم.
مؤلف محترم در مقدمه كتاب، تصريح مى‏كند كه داستانهاى قرآن، حاكى از واقعيات و نمونه‏هاى بارز و روشن تاريخى است و از هر گونه تخيل و تصور ذهنى محض به دور بوده و بيانگر اصلاح و هدايت و تربيت انسان و توجه دادن و آگاه كردن او در جهت نيل به منافع عاليه كمال و همچنين پرهيز و خوددارى كردن از حوادث ناگوار حيات دنيوى و اخروى است; تا اينكه اهل ايمان به سعادت برسند و اهل شقاوت از منكران و كافران و ظالمان نيز موعظه شده و به خود آيند. به طور كلى ايشان امتيازات زير را براى قصه‏هاى قرآن بر شمرده است:
1. واقعى‏اند و به دور از هر گونه خيال پردازى مطالب را مطرح كرده‏اند;
2. هدف دارند و قصد اصلاح بشريت را دارند;
3. به عنوان يك سنت و روش دايم مطرح هستند، تا انسان بداند كه حكم ثابت‏خدا نسبت‏به اهل ايمان و كفر هميشه چنين است.
وى همچنين مى‏گويد: «هدف از داستانهاى قرآن تصحيح اعتقادات و اخلاقيات و تربيت انسان است; و اين روش خود بهترين و بليغ‏ترين روش بيان مسايل و مطالب علمى است. چرا كه اين روش فكر و نظر را جذب كرده و موجب تنبه و بيدارى حواس و شعور انسان مى‏شود».
ايشان در فصول اوليه قسم اول كتاب، عقل را چراغ هدايت دانسته و مى‏گويد: «خداوند آن را با ارسال كتب آسمانى و بعثت انبيا و رسولان بزرگوار تكميل كرده و به اين منظور يكصد و چهارده كتاب را، كه مهمترين آنها تورات، زبور، انجيل و قرآن مى‏باشند، براى مردم فرستاده است‏».
در قرآن از ميان يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر، كه سيصد و سيزده نفر از آنان از مقام رسالت نيز برخوردار بوده‏اند، به داستان بيست و چهار نفر از آنان اشاره شده است. (3)
در اين داستانها، گوينده خداوند است و قهرمان قصه، پيامبر مربوط و بنيان و اساس آن، قوم و امت آن پيامبرند و هدف از آنها هم، تصحيح اعتقادات دينى و اخلاقى و رفتار و كردار اجتماعى و فردى است. در بين سوره‏هاى قرآن دو سوره هود (11) و شعراء (26) مهمترين سوره‏هايى هستند كه قصه‏هاى انبيا را در خود جاى داده‏اند; اساس و منبع قصه‏هاى قرآن همان وحى است كه منبع لايزال و چشمه جوشان الهى بر تمام انبيا عليهم السلام بوده است‏».
وى با اشاره به اين كه زبور حضرت داود، يكصد و پنجاه سوره دارد، مى‏گويد در اين كتاب هيچ حكم شرعى بيان نشده، و سراسر حكمت، موعظه و حمد و ثناى الهى است.

هدفها و اوصاف كلى قصه هاى قرآن:

1. داستانهاى قرآن هدف بزرگ تربيت انسانى را دنبال كرده و او را ضمن نيل به مراحل عالى كمال و سعادت و تبيين عقايد صحيح و اسلوب و آداب و رفتار و كردار، به توحيد و ايمان به خداى يكتا هدايت مى‏كند; روش قصص قرآن، آن قدر محبوب انسان است كه بيشترين اثر را در شعور او گذاشته و او را در نيل به ايمانى سالم و عقيده‏اى صحيح و معرفتى كامل و دورى از دنيا و توجه به آخرت مساعدت كرده و يارى مى‏دهد;
2. قصه‏هاى قرآنى ضمن اينكه واقعيت و حقيقت انسان متمرد و ظالم و دور از هدايت الهى و خارج از فطرت سالم را در بيان مصاديق و نمونه‏هاى به تصور درمى‏آورد، اين را نيز بيان مى‏كند كه حكم عدل الهى و امر محكم و قطعى او، كه هيچ گاه تغيير نمى‏كند، اين است كه انسان متمرد و عاصى مستحق عذاب دنيوى و اخروى است و در مقابل، هر مؤمنى سعادتمند و رستگار خواهد بود; آرى، قصه قرآنى وسيله‏اى است‏براى تربيت نفس و تقويت ايمان، نه اينكه مجرد حكايت از مسايلى باشد براى تسلى فكر، بلكه بيانى است صادق و حاكى از واقعيات تاريخى;
3. قصه‏هاى قرآن، حوادث امتهاى گذشته و اقوام دورى را كه بر صراط هدايت قدم نگذاشته و رسولان الهى را انكار كرده و رهبرى صالحان را پذيرا نشدند، متذكر شده و اين نتيجه را مى‏دهد كه حسرت و پشيمانى و ندامت‏سودى ندارد; لذا آنچه كه بر انسان عاقل است، اين كه از سرگذشت گذشتگان بهره برده و آنها را عبرت خود قرار دهد.
«لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب ما كان حديثا يفترى ولكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل لكل شى‏ء و هدى و رحمة لقوم يؤمنون‏» (يوسف، آيه 111)
آرى از اين داستان‏ها اين نتيجه را نيز بايد گرفت كه بلاى الهى عموميت دارد و چه بسا ممكن است صالحان را نيز به ضميمه فاسدان در برگيرد و خداوند مى‏فرمايد:
«و اتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة‏» (انفال، آيه 25)
و اين در واقع بار مسؤوليت صالحان را بيشتر مى‏كند كه آنها بايد ضمن اصلاح خود و ثبات و استمرار آن به اصلاح فاسدان نيز بپردازند چرا كه اگر بلايى نازل شود، آنها نيز خود گرفتار خواهند شد;
4. هدف از قصه‏هاى قرآن، بيان مصداق و نمونه است; لذا فقط به بيان قصه چند تن از انبياء گذشته اكتفا كرده است.
«و رسلا قد قصصناهم عليك من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك‏» (نساء، آيه 164)
و در ميان آن همه انبياى بزرگوار خداوند به بيان قصه آنانى پرداخته است كه قوم عرب و اهل كتاب و يهود و نصاراى آن زمان به اقوام و امت آنان و محل زندگى‏شان آگاه بوده‏اند و اين امر، خود دليلى براى تثبيت رسالت و نبوت پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم بوده است;
«و كلا نقص عليك من انباء الرسل ما نثبت‏به فؤادك و جاءك فى هذه الحق‏» (هود، آيه 120)
5. اهداف و اوصاف اوليه قصه‏هاى قرآن:
الف - موجب پند و عبرت صاحبان عقل و خرد است;
ب - دروغ و افترا نيست; چرا كه پيامبر نه كتابى خوانده و نه تلمذ و شاگردى كرده و نه با علماى اهل اديان و مذاهب اختلاطى داشته و خود او نيز دروغگو نبوده است; زيرا همه مردم به امين بودن و راستى و صداقتش ايمان و عقيده داشتند;
ج - اين قصص بيان دقيقى از وقايع و حوادث مورد نظر و حاجات و مسايل مربوط به دين است;
د - سبب هدايت مردم در دنيا است;
ه- موجب رحمت در آخرت است.
و اين اوصاف پنج گانه در اين آيه شريفه جمع شده است.
«لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب ما كان حديثا يفترى ولكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل كل شى‏ء و هدى و رحمة لقوم يؤمنون‏» (يوسف، آيه 111)
6. قصه‏هاى قرآن، انسان را بشدت به ايمان به رسولان الهى، خصوصا پيامبر اكرم، ترغيب مى‏نمايند; چون براى خداوند ممكن است همان بلاها را كه بر امتهاى گذشته نازل كرده بود بر اين امت هم نازل كند و كافران و منكران را عذاب و پيامبر و اصحاب و اتباعش را نجات دهد; اما او در مقام هدايت انسانهاست و با اين قصه‏ها در صدد جلب محبت و اعتقاد آنها به رسالت مبعوث خاتم است;
7. داستانهاى قرآن، در واقع معارضان و مخالفان با كتابهاى آسمانى و رسالت رسولان الهى را به تفكر و تامل وا مى‏دارد تا بروند و ديار قوم لوط را در دشت اردن و قوم صالح را در بين حجاز و شام و ... ببينند و متوجه شوند كه آن رسولان نيز امت‏خود را به توحيد فراخواندند و آنان نپذيرفتند و بدين بلايا مبتلا شده و هلاك گرديدند و اين نتيجه عمل كسانى است كه چنين باشند;
«و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم من اهل القرى افلم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم‏» (يوسف، آيه 109)
8. قصه‏هاى قرآن موجب اطمينان خاطر انبيا و همچنين پيامبر اسلامند كه در صورت لزوم عذاب بر منكران و كافران نازل مى‏شود و آنها را به هلاكت مى‏افكند; هر چند هر چيزى مصلحت و حكمت و شرايط و موقعيت‏خاص خود را مى‏طلبد;
«حتى اذا استيئس الرسل و ظنوا انهم قد كذبوا جاءهم نصرنا فنجى من نشاء...» (يوسف، آيه 110)
9. بكرات متذكر شديم كه قصه‏هاى قرآن فقط بيان تاريخ و حوادث تاريخى نيست، بلكه هدف اصلى از آنها هدايت و موعظه و عبرت ديگران است; (يوسف، آيه 110)
10. نوعا در قصص قرآن، هميشه با دو چهره ايمان و كفر مواجه مى‏شويم; مؤمنى در مقابل كافر، چنانكه در قصه حضرت موسى عليه السلام; «مرد مؤمنى را مى‏بينيم كه از اهداف و افكار حضرت موسى تبعيت كرده و در حضور فرعون و مردم به موعظه مى‏پردازد و از حضرت موسى دفاع مى‏كند.» خداوند نتيجه عمل او را چنين بيان مى‏فرمايد:
«فوقيه الله سيئات ما مكروا» (غافر، آيه 48)
و در مقابل براى كافران از فرعون و فرعونيان مى‏فرمايد:
«و حاق بال فرعون سوء العذاب‏» (غافر، آيه 45)
از امتيازات ديگر اين كتاب اين است كه بعد از بيان هر قصه، نكاتى را به عنوان عبرت و نتيجه بيان مى‏كند كه قابل توجه است.

قسمت دوم:

مؤلف محترم در اين قسمت‏حدود چهل و پنج مورد از مواردى را كه در مدت بيست و سه سال رسالت‏حضرت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم اتفاق افتاده و به نحوى در قرآن هم ذكرى از آنها آمده، بيان كرده است. ما در اينجا به طور خلاصه به چند مورد، كه از جهاتى قابل توجه هستند، اشاره كرده و بعضى از آنها را نيز مورد نقد قرار مى‏دهيم.
1. در بحث وحى به استناد آيه شريفه: «ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا او من ورائى حجاب ]او يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء انه على حكيم‏» (شورى، آيه 52 - 51)
مى‏گويد: «مظاهر اساسى وحى سه گونه است: 1. القاء در قلب، 2. مستقيم و بدون واسطه; 3 - توسط ملك وحى‏».
وى همچنين اضافه مى‏كند «كه مورد سوم درباره تمام انبياى الهى غير از حضرت موسى عليه السلام، تحقق يافته است.». ايشان نسبت‏به پيامبر اسلام درباره حالت اول وحى، به حديثى از خود پيامبر استناد مى‏كند و حالت‏سوم را هم مانند آمدن جبرئيل به محضر پيامبر بيان مى‏دارد; اما در حالت دوم براى آن حضرت بيانى ندارد; با وجود اين كه مى‏دانيم مشهور بين مفسرين آنست كه هر سه حالت وحى براى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم تحقق يافته است. حالت اول در اوايل بعثت‏بيشتر پيش مى‏آمده و حالت دوم در شب معراج و همچنين مواردى در طول مدت رسالت اتفاق مى‏افتاده است; (4) البته از ظاهر عبارت ايشان در بحث معراج همين معنا فهميده مى‏شود;
2. در ايمان آوردن به پيامبر اسلام از بين زنان، خديجه و از خردسالان على بن ابيطالب و از مردان زيدبن حارثه را بر ديگران مقدم مى‏داند;
3. از جمله حوادثى كه به طور قطع و مسلم اتفاق افتاده قضيه «افك‏» است، وى آن را نقل و بيان مى‏كند. «افك‏» بر وزن فكر، در لغت‏برگرداندن چيزى را از حقيقت‏خود گويند و به معناى ساخت و دروغ آشكار نيز مى‏آيد و دروغ را از آن جهت، «افك‏» مى‏گويند كه از واقعيتش برگردانده شده است; قرآن كريم در طى چند آيه از سوره نور متعرض اين مساله و توابع آن شده است. (نور، آيه 16 - 11)
علامه طباطبايى در شان نزول آيات مورد نظر مى‏نويسند:
«اين دروغ و تهمت‏بنا به نقل اكثر كتب تفسيرى «اهل سنت‏» درباره عايشه همسر پيامبر در جنگ بنى مصطلق، توسط بعضى از منافقين مطرح و موجب آزردگى پيامبر اكرم شد و سپس با نزول اين آيات خاطر پيامبر تسكين و عايشه نيز از اين تهمت تبرئه شد.
و مطابق بعضى از رواياتى كه از شيعه نقل شده است، شان نزول آن آيات درباره ماريه قبطيه (كنيزى كه به همسرى پيامبر درآمده و حضرت از ايشان صاحب فرزندى بنام ابراهيم شده و او در زمان كودكى از دنيا رفت) است كه از طرف عايشه مورد اين تهمت قرار گرفت‏».
سپس علامه طباطبايى، در بحث از روايات، به طور مفصل و مبسوط هر دو روايت، از اهل سنت و شيعه، را با استدلال رد كرده و فرموده‏اند:
«از مفهوم اين آيات برمى‏آيد كه يكى از خاندان پيامبر مورد دروغ و تهمت گروهى قرار گرفته و منافقين نيز از اين فرصت‏بهره برده و به اشاعه آن پرداختند»; (5)
4. در قضيه حفر خندق، در حالى كه خود پيامبر نيز مشغول خاك بردارى بودند، مهاجران و انصار اين رجز را مى‏خواندند:
نحن الذين بايعوا محمدا
على الاسلام ما بقينا ابدا
و پيامبر در جواب آنها چنين مى‏فرمود:
اللهم انه لا خير الا خير الآخره
فبارك لى فى الانصار المهاجره
در حالى كه مشهور و صحيح آن است كه پيامبر خود شعر نمى‏سروده‏اند و اگر هم به مناسبتى به اشعار ديگران استناد مى‏كرده‏اند، وزن و قافيه آن را تغيير مى‏دادند; بنابراين هر چند وى بيت‏يا ابياتى (حداكثر دو بيت) شعر به ايشان نسبت داده‏اند اكثر دانشمندان و مفسرين آنها را جواب داده‏اند. (6)
5. در قضيه تغيير قبله، مى‏نويسد: «پيامبر در همان مدت شش يا هفت ماهى كه در مدينه به طرف بيت المقدس نماز مى‏خواندند، هميشه از خداوند تغيير قبله را به طرف كعبه درخواست مى‏نمودند، تا اينكه دعايش مستجاب شده و در ماه شعبان در نماز عصر دستور تغيير قبله صادر شد»;
6. ايشان از اينكه بيت المقدس قبله گاه مسلمانان بوده است، نتيجه مى‏گيرند كه اين خود بهترين دليل است‏بر اينكه حفاظت از قدس، به عنوان شهر و محلى متعلق به اعراب، در مقابل صهيونيستها از مسايل مهم و اساسى اسلام و مسلمانان بوده و از موارد مهم و جهاد بزرگ كه بر مسلمانان واجب است، حفظ قدس به عنوان اسلام است;
7. قضيه اذان و اقامه را قبل از آنكه مستند به وحى بداند، مستند به خوابى مى‏داند كه عبدالله بن زيد آن را ديده بود (هر چند صدور وحى به پيامبر را نيز در كنار اين قضيه از ديده به دور نمى‏دارد) و وقتى آن را به پيامبر عرضه داشت‏حضرت نيز همان را تاييد فرموده و سپس به بلال حبشى دستور دادند تا همان چيزهايى را كه عبد الله بن زيد در خواب ديده و به او القا شده است، به عنوان شعار اعلام وقت نماز بگويد. وقتى عمر بن خطاب اين جملات را شنيد، گفت: به خدا قسم من هم مثل همين را در خواب ديدم; سپس مى‏افزايد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم قول بلال را كه بعد از «حى على الفلاح‏» دو بار «الصلاة خير من النوم‏» گفته بود، تثبيت و تقرير و تاييد كردند.
هر چند اكثر اهل سنت راجع به تشريع اذان همين نظر را دارند، شيعه اعتقاد بر آن دارد كه تشريع اذان و اقامه مستند به وحى است و توسط جبرئيل بر حضرت نازل شده است. (7) و در باره اضافه «الصلوة خير من النوم‏» اكثر اهل سنت آن را به زمان لافت‏خليفه دوم و دستور او نسبت مى‏دهند و مى‏گويند كه وى به جاى «حى على خير العمل‏»، بنابر علل و مصالحى گفت «الصلوة خير من النوم‏» را بگويند; (8)
8. در بيان نزول قرآن، به نزول دفعى هيچ اشاره و تصريحى ندارد; بلكه نزول تدريجى را بيان كرده و هدفهاى آن را توضيح مى‏دهد; و اضافه مى‏كند كه ابتدا نزول قرآن در شب هفدهم ماه رمضان سال چهل و يك بعد از ميلاد ايشان در غار حرا بوده است و آن شب قدر است كه جبرئيل بر پيامبر نازل شد.
صرف نظر از تاريخى كه ايشان براى ابتداى نزول قرآن، آن هم با سوره علق و در شب هفدهم ماه رمضان سال چهل و يكم از عمر پيامبر، ذكر مى‏كند (كه اين خود بين علماى اهل سنت مورد اختلاف است) (9) و صرف نظر از اينكه اتفاق شيعه چيزى بر خلاف آن است، (10) اما راجع به اين كه قرآن چگونه و چند بار نازل شده است، بين عالمان و دانشمندان علم قرآن و تفسير اختلاف نظر وجود دارد. ما ذيلا و با رعايت اختصار به ذكر اين آراء و قايلان به آن مى‏پردازيم:
الف - در شب قدر هر سال، آنچه كه مورد نياز و احتياج مردم بود، نازل مى‏شد و بعد در طول سال جبرئيل آنها را به مناسبت‏هاى مختلف بر پيامبر فرود مى‏آورد;
ب - بيشتر قرآن در شب‏هاى ماه مبارك رمضان نازل شده است;
ج - قرآن جملگى و يك مرتبه از لوح محفوظ نازل شده ولى نگهبانان وحى آن را قسمت قسمت در بيست‏شب بر جبرئيل فرستادند و ايشان نيز 20 سال بر پيامبر نازل كردند;
د - ابتدا نزول قرآن در شب قدر ماه مبارك رمضان بوده و به مدت 23 سال به طور تدريجى بر حضرت نازل شده است;
ه- قرآن در شب قدر، به طور كامل و يك مرتبه به بيت العزه در آسمان دنيا فرود آمد و از آنجا نيز به مناسبتهاى مختلف به مدت بيش از بيست‏سال بر پيامبر نازل گشته است.
در بين اين اقوال، رديف چهارم و پنجم بيشتر مورد توجه و نظر دانشمندان است; اما قول اول را امام فخر رازى به عنوان يك احتمال مطرح كرده‏اند. (11) و ابن جريح (12) و سدى (13) (از صحابه) نيز بر آن نظر داده‏اند و قرطبى آن را از مقاتل بن حيان نقل كرده (14) و حليمى و ماوردى نيز آن را پذيرفته‏اند. (15) اين قول بنا به نظر محققان در علم قرآن و تفسير مناسب با ظاهر آياتى مانند; «انزل فيه‏» و «انزلناه‏» نمى‏باشد. (16)
قول دوم را سيد قطب به عنوان يك احتمال ذكر كرده است; (17) ولى نگاهى به شان نزول آيات اين را رد مى‏كند; چرا كه بيشتر آيات در ماههاى رمضان نازل شده است.
قول سوم را سيوطى از ماوردى حكايت مى‏كند. (18) و ابن عربى اين قول را به اين دليل كه بين خدا و جبرئيل واسطه نيست رد مى‏كند; (19) ولى از تفسير منسوب به ابن عباس برمى‏آيد كه جبرئيل از طرف خدا آن را بر نگهبانان نازل كرده و سپس مكررا خود او از آنجا به پيامبر نازل نموده است. (20) هر چند كه اصل اين نظر با اين بيانات باز هم مورد توجه واقع نمى‏شود.
قول چهارم را دانشمندان زيادى از صحابه و شيعه و اهل سنت پذيرفته‏اند; مانند: محمد بن اسحاق (21) ،ابو عمر شعبى (22) ،از صحابه; و جارالله زمخشرى (23) ،ابن شهر آشوب (24) ،ابو عبد الله زنجانى (25) ،محمد عبده (26) ،از اهل سنت و شيخ مفيد (27) و شاگرد او و بعضى از علماى بزرگوار معاصر (29) ،از شيعه. در بيان اين قول، خلاصه‏اى از نوشتار دكتر صبحى صالح را، كه خود از معتقدان و مدافعان اين نظر است، نقل مى‏كنيم. او مى‏گويد:
«ما به استناد نظر ابو عمر شعبى از صحابه بر اين عقيده‏ايم كه قرآن فقط يك نزول داشته و آن هم تدريجى بوده است و مدت بيست و سه سال به طول انجاميد; هر چند شروع اين نزول از شب قدر بوده است. و آياتى از قرآن مانند: «انا انزلناه فى ليلة القدر» (قدر، آيه 1)، «انا انزلناه فى ليلة مباركه‏» (دخان، آيه 3)، «شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن‏» (بقره، آيه 185). با آياتى كه تصريح بر نزول تدريجى قرآن دارند مانند: «وقرآنا فرقناه لتقراه على الناس على مكث و نزلناه تنزيلا» (اسراء، آيه 8) هيچ منافاتى ندارند; چرا كه مراد خداوند در آن آيات اين است كه او فرستادن وحى قرآن را بر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم در شب مبارك قدر، كه يكى از شبهاى ماه رمضان است، آغاز فرموده و از آن پس همچنان نزول تدريجى قرآن به همراه وقايع و حوادث دوران رسالت پيامبر اكرم ادامه يافته است‏».
هر چند ايشان قول پنجم را مورد تاييد مشهور علما مى‏داند، آن را نپذيرفته و مى‏گويد: «اين قول با نص صريح قرآن ناسازگارى دارد». و اضافه مى‏كند «احاديثى كه در تاييد آن قول (پنجم) وارد شده است اگر صحت آنها را بپذيريم; باز در اطمينان و اعتماد به آن قول كمكى نمى‏كنند; چون مساله نزول قرآن با اين بيان از امور غيبى است و براى علم به آن تواتر يقينى و عدم تعارض با كتاب و سنت لازم است‏». و سپس تصريح مى‏كند كه «قرآن فقط و فقط نزول تدريجى و بخش بخش آيات را بارها مطرح كرده است‏». (30)
فخر رازى نيز، كه خود احتمالا به همين نظر اعتقاد دارد، مى‏گويد:
«مبدا هر ملت و دولتى همان تاريخ پيدايش آنهاست; زيرا آن شريفترين وقت نزد آنان بوده و در بين ديگر اوقات معلوم و محفوظتر از همه است‏». (31)
در مقابل اين ديدگاه، دانشمندان و مفسرانى نيز نظر بر قول پنجم داشته و مى‏گويند قرآن داراى دو نزول دفعى و تدريجى است; از جمله: ابن عباس (32) «از بزرگان صحابه‏»، ملا جلال الدين سيوطى (33) ،بدر الدين زركشى (34) ،عبدالعظيم زرقانى (35) ،ابن حجر (36) ، ،طبرى (39) .و از دانشمندان شيعه شيخ صدوق (40) ،ابوالفتح رازى (41) ،علامه مجلسى (42) ،فيض كاشانى (43) ،و علامه طباطبايى (44) را مى‏توان نام برد.
پيروان اين نظريه به آياتى از قرآن مانند «انا انزلناه فى ليلة مباركة‏» (دخان، آيه 2)، «انا انزلناه فى ليلة القدر» (قدر، آيه 1)، «شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن‏» (بقره، آيه 185) و احاديثى كه به طرق مختلف از اهل سنت (از ابن عباس) نقل شده (45) و همچنين به روشهاى مختلف از اهل شيعه (از امام صادق عليه السلام) نيز مطرح شده است، استناد كرده‏اند; (46) اكثر اين دانشمندان، اين قول را مشهور و صحيح و معتبر دانسته‏اند و حتى قرطبى بر آن ادعاى اجماع كرده است. (47) همان طور كه اشاره شد پيروان قول چهارم بر اين نظريه اشكالاتى وارده كرده‏اند كه از سوى طرفداران اين قول به آنان جوابهايى داده شده است. (48)
9. ايشان اعتقاد دارند كه ترتيب قرآن از جهت آيات و سوره‏ها توقيفى است و پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم به دستور جبرئيل آيات و سوره‏ها را به همين طريق موجود مرتب كرده‏اند; لذا تلاوت قرآن به غير از اين طريق را جايز نمى‏دانند و مى‏گويند:
«پيامبر خود، قرآن را به همين وضعيت فعلى در ماه رمضان يك بار بر جبرئيل قرائت مى‏كرده ولى در سال آخر از عمر مبارك دو بار قرائت و تلاوت فرموده‏اند»;
10. در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم قرآن به همين وضعيت فعلى وجود داشت. (حال يا توسط بعضى از صحابه نوشته شده بود يا در سينه حفظ داشتند) و بعد از وفات ايشان نيز قرآن در نزد اصحاب به همين طريق و وضعيت فعلى كه به دستور پيامبر جمع‏آورى شده بود، موجود بوده است; مؤلف ضمن اين كه به جمع‏آورى قرآن توسط امام على عليه السلام اشاره نكرده، به جمع ابوبكر كه قرآن را در يك جا و در يك مجلد كه با نخ به هم دوخته شده بود تصريح كرده و مى‏افزايد كه جمع عثمان نيز بر يك حرف و يك لهجه بوده و هيچ تغيير صورى هم نداشته است.
همچنانكه مؤلف محترم گفته‏اند، قرآن در زمان پيامبر گردآورى شده بود; اما بايد توجه داشت كه گردآورى زمان پيامبر را تاليف مى‏گويند و بحث الآن در جمع‏آورى قرآن است كه در كتابهاى علوم قرآن و تفسير و تاريخ راجع به گردآورى قرآن توسط امام على عليه السلام مطالبى بيان شده است كه به استناد آنها مى‏توان چنين نتيجه گرفت: امام عليه السلام بعد از وفات پيامبر اكرم در مدت كوتاهى قرآن را از ميان مصاحف و اوراق كه در زمان حضرت نوشته شده بود، جمع‏آورى كرده و بين دو جلد قرار داده و حتى به مردم نيز عرضه فرموده‏اند. چنانكه دانشمندان زيادى از اهل سنت مانند ملا جلال الدين سيوطى (49) ،ابن ابى‏الحديد معتزلى (50) ، ابن حجر (51) ،حاكم نيشابورى (52) ،زرقانى (53) ،ابو عبداله زنجانى (54) و ابن شهر آشوب (55) را مى‏توان نام برد كه هر كدام به نحوى به اين مساله پرداخته‏اند. و در منابع شيعى از طريق سلمان فارسى، ابوذر غفارى، ابن عباس، ابو رافع و طلحه و همچنين امام باقر و امام صادق عليهما السلام و... نقل شده است. (56)
در ميان دانشمندان اهل سنت; سيوطى، ابن ابى‏الحديد و ابو عبدالله زنجانى، با اشاره به اينكه امام عليه السلام اولين جامع قرآن است‏به وصف قرآن امام نيز پرداخته و مطالبى را مطرح كرده‏اند. ابن نديم نيز تصريح مى‏كند كه خود آن را ديده است، (57) حتى ملا جلال الدين سيوطى (در الاتقان) در رد بر كلام ابن حجر كه حديث امام على عليه السلام را، كه فرموده‏اند:
«وقتى پيامبر وفات يافت عهد كردم كه عبا بر دوش نگيرم مگر براى نماز جمعه تا اينكه قرآن را جمع كنم‏»، ضعيف دانسته است;
احاديث ديگرى را كه تمام اسنادش ذكر شده بيان مى‏كند; (58) البته ابن حجر حديث را پذيرفته، اما كار امام عليه السلام را چنين توجيه كرده است: «بر فرض كه حديث را هم بپذيريم، منظور امام على عليه السلام از جمع قرآن حفظ آن در سينه بوده است‏» (59) ، با وجود اين احتياجى نيست كه بگوييم پس احاديث وارده در شان امام را، از جمله قول پيامبر كه فرمود: «انا مدينة العلم و على بابها»، با اين بيان چگونه توجيه كنيم؟ چگونه ديگران قرآن را از حفظ داشتند كه در جنگ يمامه حدود 70 نفر از آنان كشته مى‏شوند، اما حضرت على كه از ابتداى نزول قرآن در كنار پيامبر است و جزو كاتبان قرآن از ابتداى بعثت‏بوده است قرآن را در سينه حفظ نداشته و حال بعد از وفات پيامبر در خانه به عزلت مى‏نشيند تا قرآن را حفظ نمايد؟
زرقانى با اعتراف به اين كه امام اولين كسى است كه قرآن را جمع كرده است، مى‏گويد:
«قرآن امام امتيازات مصحف ابوبكر را نداشت; چون مصحف امام جنبه شخصى داشت ولى مصحف ابوبكر مورد قبول و اجماع آحاد مردم واقع شده بود». (60) جالب اينكه ابن ابى‏الحديد و ديگران، علت تخلف امام عليه السلام را از بيعت‏با ابوبكر همين مى‏دانند كه امام مشغول به جمع‏آورى قرآن بوده‏اند و بعضى استناد به حديثى هم كرده‏اند. (61) در عين حال آن تعداد از دانشمندان اهل تسنن كه به هر دليل حضرت على عليه السلام را جزو گرد آورندگان قرآن به حساب نياورده‏اند. يكى از امتيازات جمع ابوبكر و عثمان را همان تاييد امام عليه السلام مى‏دانند; چنانكه مى‏گويند: امام فرموده، خداوند ابوبكر را رحمت كند كه اولين كسى است كه قرآن را بين دو جلد جمع‏آورى نمود. (62) و باز فرموده، در باره عثمان جز به نيكى چيزى مگوييد كه به خدا سوگند هر چه با مصاحف انجام داد در حضور ما بود. (63) و موارد ديگرى از اين قبيل كه اجمالا مورد تاييد دانشمندان شيعه نيز بوده و هست. يكى از نويسندگان علوم قرآنى مى‏نويسد:
«...ولى چون مصحف امام عليه السلام داراى توضيحات و اضافات تفسيرى بود و فى المثل نام منافقان را كه در قرآن با اشاره و بدون نام آمده است; بالصراحه معلوم مى‏كرد و نظاير اين. آن جمع و تدوين را كه بر حسب نزول بود از ايشان نپذيرفتند. حضرت ابتدا آزرده خاطر شدند ولى سپس با ديدن روشمندى و اتقان شيوه كار گروه زيد بن ثابت در عهد عثمان و كمال دقت و مراقبتى كه در تدوين مصحف امام و مصاحف عثمانى به كار رفته بود، آن را پذيرفتند و مصحف خود را ظاهر نساختند و فرمودند اگر همان مسؤوليتى كه به عثمان داده شد به من داده مى‏شد، من نيز در جمع و تدوين قرآن همان كار را مى‏كردم‏». (64)
در پايان صرف نظر از هر گونه نظرى در اثبات و نفى قرآن توسط امام عليه السلام، شيعه معتقد است كه ابوبكر و عثمان هر دو در جمع قرآن تمام تلاش و سعى خود را انجام داده و ذره‏اى از قرآن نكاسته و نيز چيزى به آن نيفزوده‏اند و قرآن فعلى كه منسوب به عثمان است، مورد تاييد امام على عليه السلام و ديگر ائمه شيعه عليهم السلام بوده و هست و قرآن شيعه نيز چيزى غير از آن نبوده و نيست.

پى‏نوشت‏ها:

1) اين تعبير برگرفته از كتاب جناب آقاى خرمشاهى است كه مورد استفاده حقير بوده است. قرآن شناخت، ص 108.
2) با استفاده از قرآن شناخت از جناب آقاى خرمشاهى ص 138.
3) البته نام انبياء را در قرآن تا بيست و شش نفر نيز گفته‏اند. ر.ك: الميزان، ج 2، ص 141.
4) التمهيد، ج 1، صص 61-56.
5) ر.ك: تفسير الميزان، ج 15، صص 106 - 96 و تفسير نمونه، ج 14، ص 387 به بعد.
6) ر.ك: مقاله پژوهشى در زمينه شاعر نبودن از ديدگاه قرآن. «نامه مفيد، ش 4» از نگارنده.
7) الصحيح من سيرة النبى، ج 3، ص 87.
8) ر.ك: الصحيح من سيرة النبى، ج 3، صص 98 - 80 و ادوار فقه استاد فقيد محمود شهابى، ج 1، صص 159 - 153.
9) ر.ك: الصحيح من السيره، ج 1.
10) همان.
11) تفسير كبير، ج 5، ص 80.
12) در المنثور، ج 1، ص 190.
13) مجمع البيان ج 2، ص 276.
14) الجامع الاحكام القرآن، ج 2، ص 199.
15) ترجمه الاتقان، ج 1، ص 155.
16) ر.ك: التمهيد، ج 1، ص 114.
17) سيد قطب فى ظلال القرآن، ج 2، ص 79.
18) ترجمه الاتقان، ج 1، ص 155. و ر.ك: النكت والاعتقاد، تفسير ماوردى، متوفى 450 ق، ج 6، صص 312-311. هر چند ايشان در جاى ديگر همان قول چهارم را صحيح مى‏داند. ج 1، ص 240.
19) تعليقه تفسير ماوردى، ج 6، ص 312.
20) تنوير المقباس فمن تفسير ابن عباس، ص 25.
21) مجمع البيان، ج 2، ص 276.
22) ترجمه الاتقان، ج 1، ص 155.
23) تفسير كشاف، ج 1، ص 227.
24) به نقل از المناقب، ج 1، ص 150.
25) تاريخ القرآن، ص 38.
26) تفسير المنار، ج 2، ص 161.
27) تصحيح الاعتقاد، ص 60 و 75 به نقل از بحار الانوار، ج 18، ص 251 به بعد.
28) رسائل، ج 1، ص 406-401.
29) الصحيح من السيره، ج 1، صص 197-196 و التمهيد، ج 1، صص 114-112.
30) ر.ك به مباحثى از علوم قرآن (ترجمه).
31) تفسير كبير، ج 5، ص 85. احتمالا فخر رازى قايل به توقف باشد.
32) ترجمه الاتقان، ج 1، ص 153.
33) همان.
34) البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 228.
35) مناهل العرفان، ج 1، صص 40 - 36.
36) فتح البارى، ج 9، ص 4.
37) تفسير الجامع، ج 2، ص 199.
38) روح المعانى، جزء 30، صص 190 - 189.
39) تفسير طبرى، ج 2، صص 85 - 84.
40) الاعتقادات، به نقل از بحار الانوار، ج 18، ص 250.
41) تفسير ابوالفتوح، ج 12، ص 132.
42) بحار الانوار، ج 18.
43) تفسير صافى، مقدمه نهم.
44) الميزان، ج 2، ص 15.
45) الاتقان، ج 1، ص 153 و منابع ديگر.
46) التمهيد، ج 1، صص 118 - 117، به نقل از كتب اربعه.
47) تفسير قرطبى، جزء 2، ص 191.
48) مناهل العرفان، ج 1، صص 40 - 36. التمهيد، ج 1.
49) ترجمه الاتقان، ج 1، ص 203. تاريخ الخلفاء، ص 185.
50) شرح نهج البلاغه، ابن ابى‏الحديد، ج 1، ص 27.
51) فتح البارى، ج 1، ص 13.
52) مستدرك، ج 2 ص 611.
53) مناهل العرفان، ج 1، صص 248 - 247.
54) تاريخ القرآن، فصل 8، صص 54 - 53.
55) مناقب، ج 2، ص 40، به نقل از بحارالانوار.
56) بحارالانوار، ج 92، صص 51 - 40، به نقل از منابع متعدد.
57) الفهرست.
58) ترجمه الاتقان، ج 1، ص 203.
59) فتح البارى، ج 9، ص 13.
60) مناهل العرفان، ج 1، صص 248 - 247.
61) شرح نهج‏البلاغه، ابن ابى‏الحديد، ج 1، ص 27. ترجمه الاتقان، ج 1، ص 203.
62) ترجمه مباحثى از علوم قرآن، ص 125.
63) همان، ص 138.
64) بهاء الدين خرمشاهى، قرآن شناخت، صص 137 - 136.

مقالات مشابه

تنويع و تقسيم مباحث علوم قرآن

نام نشریهقرآن شناخت

نام نویسندهعلی‌اوسط باقری

مقایسۀ داستانهای چهارگانۀ سورۀ مریم با رویکرد روایت‌‌شناسی

نام نشریهصحیفه مبین

نام نویسندهمحمدرضا حاجی اسماعیلی, مهدی مطیع, اعظم‌السادات حسینی

کارآمدی تفسیر کلامی قصص قرآن در باب امامت

نام نشریهتفسیر و زبان قرآن

نام نویسندهمحسن دیمه کار گراب, علی ملا کاظمی

آواشناسی ابن جزری در کتاب النشر فی القراءات العشر

نام نشریهتفسیر و زبان قرآن

نام نویسندهبهمن زندی, سیدحسین میر تقی