قصههاى قرآن، اعم از قصههاى انبياست; چرا كه داستان هر پيامبرى مانند آدم، نوح، ابراهيم و ديگر انبيا جزو داستانهاى قرآن هست ولى هر داستان قرآنى مانند داستان لقمان، قارون، ابولهب و ديگران جزو قصص انبيا نيست; در بين قصههاى قرآن به مناسبتهايى با داستان متمردان و ظالمان و منكران خدا و نبوت نيز برخورد مىكنيم كه هدف از بيان آنها پند و عبرت مؤمنان به خدا و پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و قرآن است.
قصص قرآن ، على رغم شباهت هايى كه با ديگر قصهها دارد ، از امتيازات خاص و قابل توجهى برخوردار است. از بارزترين و مهمترين وجوه افتراق قصههاى قرآن با غير آن ، اين است كه قصههاى قرآنى هيچ تسلسل ظاهرى با هم ندارند ، بلكه در قالب چند آيه با تلميح و اشاره ، به گوشهاى از زندگى و حوادث پيامبرى مىپردازد و در جاى ديگر به مناسبتى از جهات و جوانب ديگر آن قصه بحث مىكند ; به عنوان نمونه داستان
حضرت ابراهيم در طى پانزده سوره و قصه حضرت موسى در طول بيست و يك سوره آمده است; لذا در بين تمام قصههاى قرآن، خصوصا داستان انبياى پيشين، هيچ قصهاى از تفكيك در بيان مستثنا نيست; غير از قصه حضرت يوسف صلى الله عليه وآله وسلم و برادران ايشان كه تماما و مسلسلوار در سوره يوسف ذكر شده است.
دانشمندان اهل سنت، در قصص قرآن ابتكار و توجه بيشترى به خرج داده و تك نگارىهاى زيادى توسط قرآن پژوهان (1) آنان به رشته تحرير درآمده است. آنان داستانهاى قرآنى را از زواياى مختلفى از قبيل جلوههاى هنرى، علمى، فنى، پندها و عبرتها، كه همان اهداف اصلى و اوليه قرآن را تشكيل مىدهند، بررسى كردهاند.
شايد بتوان گفت اين امر در بين پژوهشگران علوم قرآنى شيعى كم رنگتر است; چرا كه افزون بر كم بودن تك نگاريها و نقابهاى قصص قرآن بيشتر به ذكر و بيان قصه پرداخته و از امور و جوانب مختلف آن بحث و تحقيق قابل توجهى به ميان نياوردهاند. شاهد بر اين مدعا، تحقيقات محققان علوم قرآنى است كه نوعا منابع اوليه در اين گونه مسايل را از كتابهاى اهل سنتبرگرفتهاند. البته بوده و هستند عالمان و قرآن پژوهانى، از شيعه و ايران اسلامى، كه با ديدگاه تحليلى و تحقيقى و با قلم روز به بيان قصص قرآن از جوانب مختلف آن پرداخته و مىپردازند.
از جمله كتابهايى كه درباره قصص قرآنى به نگارش درآمده، «القصة القرآنيه هداية و بيان»، تاليف آقاى دكتر وهبه زحيلى، است كه براى اولين بار در سال 1413 ق در بيروت به چاپ رسيده است.
مؤلف محترم استاد فقه دانشگاههاى سوريه و جهان اسلام است و در رشتههاى مختلف از جمله فقه و اصول و تفسير به تاليف پرداخته است; چنانكه در قرآن تفسيرى به نام «التفسير المنير» نگاشته است كه از جديدترين و مهمترين تفسيرهاى جهان اسلام (اهل سنت) به حساب مىآيد. اين كتاب در 32 جلد و در 16 مجلد در سال 1411 ق به چاپ رسيده و در چند سال گذشته برنده جايزه كتاب سال جمهورى اسلامى ايران شده است. (2)
ايشان در اين كتاب، كه در برگيرنده دو قسم در طى هشتاد و چهار فصل و يك مقدمه كوتاه و مختصر است، به قصههاى قرآن پرداخته و آنها را ضمن اختصار و ايجاز در نوشتار به نحو مطلوبى بيان كرده است. آنچه كه قابل توجه است، مقدمه كوتاه و مباحث اوليه قسم نخست كتاب است كه در آن به تحليل قصههاى قرآن و امتيازات و خصايص آنها پرداخته شده است.
ايشان در مقدمه كتاب ويژگىهاى آن را به شرح زير بيان مىكند.
1. ايجاز و اختصار در نوشتار; چنانكه مىنويسد: «در بيان قصص قرآنى بر ايجاز و اختصار تاكيد و تحريص دارم تا خواننده عصر حاضر، كه عصر سرعت و شتاب است، بتواند ضمن دسترسى به جوانب و فصول مختلف هر قصه آن را در وقت كمى مطالعه نمايد و اگر يك قصه از حوادث متعددى برخوردار بود، براى تامين اين هدف آن را به چند فصل تقسيم و تجزيه كردهام»;
2. به كار بردن دقت و تحقيق در جنبههاى تاريخى و علمى حوادث، زمان، مكان و اشخاص مورد نظر هر قصه;
3. بيان كردن آيات مربوطه در ضمن هر قصه; و اين براى آنست كه قصه بر ذهن خواننده اثر مطلوب بگذارد;
4. اجتناب نمودن از روايات اسرائيليه تا حد امكان;
5. تاكيد داشتن بر عبرتها و فوايد و موعظههاى هر قصه، چون هدف اصلى از هر قصه چنان كه خود قرآن بدان تصريح دارد;
6. به مناسبت تاريخى كتاب خود را به دو قسم تقسيم كرده است:
قسم اول: داستانهاى انبياى پيش از اسلام و بعضى حوادث قرآنى مربوط به عصر قبل از بعثت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم .
قسم دوم: حوادث و قضايايى كه در زمان حيات 23 ساله رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم اتفاق افتاده و قرآن نيز به نحوى آنها را بيان كرده و تذكر داده است.
وى با تصريح به اينكه بررسى شخصيت پيامبر اسلام از ديدگاه قرآن، خود تاليف مستقلى مىطلبد، از بيان آنها خوددارى نموده است. على رغم امتيازاتى كه كتاب و نويسنده محترم آن دارد، در قسم دوم كتاب مواردى ذكر شده است كه از دقت و تحقيق تاريخى و علمى قابل توجهى برخوردار نبوده و بيشتر متاثر از احساسات و گرايشهاى مذهبى است; مانند بحث از افسانه غرانيق، حديث افك و موارد ديگرى كه ما در جاى خود و در حد امكان اين نوشتار و بضاعت ناچيز خود توضيح داده و يا نقد كردهايم.
البته ما در اينجا داستانهاى قسم اول كتاب را اصلا متذكر نشده و فقط به مباحثى از مقدمه و فصول اوليه قسم اول و مواردى از قسم دوم، كه از جهاتى قابل توجه بودهاند، پرداختهايم.
مؤلف محترم در مقدمه كتاب، تصريح مىكند كه داستانهاى قرآن، حاكى از واقعيات و نمونههاى بارز و روشن تاريخى است و از هر گونه تخيل و تصور ذهنى محض به دور بوده و بيانگر اصلاح و هدايت و تربيت انسان و توجه دادن و آگاه كردن او در جهت نيل به منافع عاليه كمال و همچنين پرهيز و خوددارى كردن از حوادث ناگوار حيات دنيوى و اخروى است; تا اينكه اهل ايمان به سعادت برسند و اهل شقاوت از منكران و كافران و ظالمان نيز موعظه شده و به خود آيند. به طور كلى ايشان امتيازات زير را براى قصههاى قرآن بر شمرده است:
1. واقعىاند و به دور از هر گونه خيال پردازى مطالب را مطرح كردهاند;
2. هدف دارند و قصد اصلاح بشريت را دارند;
3. به عنوان يك سنت و روش دايم مطرح هستند، تا انسان بداند كه حكم ثابتخدا نسبتبه اهل ايمان و كفر هميشه چنين است.
وى همچنين مىگويد: «هدف از داستانهاى قرآن تصحيح اعتقادات و اخلاقيات و تربيت انسان است; و اين روش خود بهترين و بليغترين روش بيان مسايل و مطالب علمى است. چرا كه اين روش فكر و نظر را جذب كرده و موجب تنبه و بيدارى حواس و شعور انسان مىشود».
ايشان در فصول اوليه قسم اول كتاب، عقل را چراغ هدايت دانسته و مىگويد: «خداوند آن را با ارسال كتب آسمانى و بعثت انبيا و رسولان بزرگوار تكميل كرده و به اين منظور يكصد و چهارده كتاب را، كه مهمترين آنها تورات، زبور، انجيل و قرآن مىباشند، براى مردم فرستاده است».
در قرآن از ميان يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر، كه سيصد و سيزده نفر از آنان از مقام رسالت نيز برخوردار بودهاند، به داستان بيست و چهار نفر از آنان اشاره شده است. (3)
در اين داستانها، گوينده خداوند است و قهرمان قصه، پيامبر مربوط و بنيان و اساس آن، قوم و امت آن پيامبرند و هدف از آنها هم، تصحيح اعتقادات دينى و اخلاقى و رفتار و كردار اجتماعى و فردى است. در بين سورههاى قرآن دو سوره هود (11) و شعراء (26) مهمترين سورههايى هستند كه قصههاى انبيا را در خود جاى دادهاند; اساس و منبع قصههاى قرآن همان وحى است كه منبع لايزال و چشمه جوشان الهى بر تمام انبيا عليهم السلام بوده است».
وى با اشاره به اين كه زبور حضرت داود، يكصد و پنجاه سوره دارد، مىگويد در اين كتاب هيچ حكم شرعى بيان نشده، و سراسر حكمت، موعظه و حمد و ثناى الهى است.
1. داستانهاى قرآن هدف بزرگ تربيت انسانى را دنبال كرده و او را ضمن نيل به مراحل عالى كمال و سعادت و تبيين عقايد صحيح و اسلوب و آداب و رفتار و كردار، به توحيد و ايمان به خداى يكتا هدايت مىكند; روش قصص قرآن، آن قدر محبوب انسان است كه بيشترين اثر را در شعور او گذاشته و او را در نيل به ايمانى سالم و عقيدهاى صحيح و معرفتى كامل و دورى از دنيا و توجه به آخرت مساعدت كرده و يارى مىدهد;
2. قصههاى قرآنى ضمن اينكه واقعيت و حقيقت انسان متمرد و ظالم و دور از هدايت الهى و خارج از فطرت سالم را در بيان مصاديق و نمونههاى به تصور درمىآورد، اين را نيز بيان مىكند كه حكم عدل الهى و امر محكم و قطعى او، كه هيچ گاه تغيير نمىكند، اين است كه انسان متمرد و عاصى مستحق عذاب دنيوى و اخروى است و در مقابل، هر مؤمنى سعادتمند و رستگار خواهد بود; آرى، قصه قرآنى وسيلهاى استبراى تربيت نفس و تقويت ايمان، نه اينكه مجرد حكايت از مسايلى باشد براى تسلى فكر، بلكه بيانى است صادق و حاكى از واقعيات تاريخى;
3. قصههاى قرآن، حوادث امتهاى گذشته و اقوام دورى را كه بر صراط هدايت قدم نگذاشته و رسولان الهى را انكار كرده و رهبرى صالحان را پذيرا نشدند، متذكر شده و اين نتيجه را مىدهد كه حسرت و پشيمانى و ندامتسودى ندارد; لذا آنچه كه بر انسان عاقل است، اين كه از سرگذشت گذشتگان بهره برده و آنها را عبرت خود قرار دهد.
«لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب ما كان حديثا يفترى ولكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل لكل شىء و هدى و رحمة لقوم يؤمنون» (يوسف، آيه 111)
آرى از اين داستانها اين نتيجه را نيز بايد گرفت كه بلاى الهى عموميت دارد و چه بسا ممكن است صالحان را نيز به ضميمه فاسدان در برگيرد و خداوند مىفرمايد:
«و اتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة» (انفال، آيه 25)
و اين در واقع بار مسؤوليت صالحان را بيشتر مىكند كه آنها بايد ضمن اصلاح خود و ثبات و استمرار آن به اصلاح فاسدان نيز بپردازند چرا كه اگر بلايى نازل شود، آنها نيز خود گرفتار خواهند شد;
4. هدف از قصههاى قرآن، بيان مصداق و نمونه است; لذا فقط به بيان قصه چند تن از انبياء گذشته اكتفا كرده است.
«و رسلا قد قصصناهم عليك من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك» (نساء، آيه 164)
و در ميان آن همه انبياى بزرگوار خداوند به بيان قصه آنانى پرداخته است كه قوم عرب و اهل كتاب و يهود و نصاراى آن زمان به اقوام و امت آنان و محل زندگىشان آگاه بودهاند و اين امر، خود دليلى براى تثبيت رسالت و نبوت پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم بوده است;
«و كلا نقص عليك من انباء الرسل ما نثبتبه فؤادك و جاءك فى هذه الحق» (هود، آيه 120)
5. اهداف و اوصاف اوليه قصههاى قرآن:
الف - موجب پند و عبرت صاحبان عقل و خرد است;
ب - دروغ و افترا نيست; چرا كه پيامبر نه كتابى خوانده و نه تلمذ و شاگردى كرده و نه با علماى اهل اديان و مذاهب اختلاطى داشته و خود او نيز دروغگو نبوده است; زيرا همه مردم به امين بودن و راستى و صداقتش ايمان و عقيده داشتند;
ج - اين قصص بيان دقيقى از وقايع و حوادث مورد نظر و حاجات و مسايل مربوط به دين است;
د - سبب هدايت مردم در دنيا است;
ه- موجب رحمت در آخرت است.
و اين اوصاف پنج گانه در اين آيه شريفه جمع شده است.
«لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب ما كان حديثا يفترى ولكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل كل شىء و هدى و رحمة لقوم يؤمنون» (يوسف، آيه 111)
6. قصههاى قرآن، انسان را بشدت به ايمان به رسولان الهى، خصوصا پيامبر اكرم، ترغيب مىنمايند; چون براى خداوند ممكن است همان بلاها را كه بر امتهاى گذشته نازل كرده بود بر اين امت هم نازل كند و كافران و منكران را عذاب و پيامبر و اصحاب و اتباعش را نجات دهد; اما او در مقام هدايت انسانهاست و با اين قصهها در صدد جلب محبت و اعتقاد آنها به رسالت مبعوث خاتم است;
7. داستانهاى قرآن، در واقع معارضان و مخالفان با كتابهاى آسمانى و رسالت رسولان الهى را به تفكر و تامل وا مىدارد تا بروند و ديار قوم لوط را در دشت اردن و قوم صالح را در بين حجاز و شام و ... ببينند و متوجه شوند كه آن رسولان نيز امتخود را به توحيد فراخواندند و آنان نپذيرفتند و بدين بلايا مبتلا شده و هلاك گرديدند و اين نتيجه عمل كسانى است كه چنين باشند;
«و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم من اهل القرى افلم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم» (يوسف، آيه 109)
8. قصههاى قرآن موجب اطمينان خاطر انبيا و همچنين پيامبر اسلامند كه در صورت لزوم عذاب بر منكران و كافران نازل مىشود و آنها را به هلاكت مىافكند; هر چند هر چيزى مصلحت و حكمت و شرايط و موقعيتخاص خود را مىطلبد;
«حتى اذا استيئس الرسل و ظنوا انهم قد كذبوا جاءهم نصرنا فنجى من نشاء...» (يوسف، آيه 110)
9. بكرات متذكر شديم كه قصههاى قرآن فقط بيان تاريخ و حوادث تاريخى نيست، بلكه هدف اصلى از آنها هدايت و موعظه و عبرت ديگران است; (يوسف، آيه 110)
10. نوعا در قصص قرآن، هميشه با دو چهره ايمان و كفر مواجه مىشويم; مؤمنى در مقابل كافر، چنانكه در قصه حضرت موسى عليه السلام; «مرد مؤمنى را مىبينيم كه از اهداف و افكار حضرت موسى تبعيت كرده و در حضور فرعون و مردم به موعظه مىپردازد و از حضرت موسى دفاع مىكند.» خداوند نتيجه عمل او را چنين بيان مىفرمايد:
«فوقيه الله سيئات ما مكروا» (غافر، آيه 48)
و در مقابل براى كافران از فرعون و فرعونيان مىفرمايد:
«و حاق بال فرعون سوء العذاب» (غافر، آيه 45)
از امتيازات ديگر اين كتاب اين است كه بعد از بيان هر قصه، نكاتى را به عنوان عبرت و نتيجه بيان مىكند كه قابل توجه است.
مؤلف محترم در اين قسمتحدود چهل و پنج مورد از مواردى را كه در مدت بيست و سه سال رسالتحضرت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم اتفاق افتاده و به نحوى در قرآن هم ذكرى از آنها آمده، بيان كرده است. ما در اينجا به طور خلاصه به چند مورد، كه از جهاتى قابل توجه هستند، اشاره كرده و بعضى از آنها را نيز مورد نقد قرار مىدهيم.
1. در بحث وحى به استناد آيه شريفه: «ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا او من ورائى حجاب ]او يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء انه على حكيم» (شورى، آيه 52 - 51)
مىگويد: «مظاهر اساسى وحى سه گونه است: 1. القاء در قلب، 2. مستقيم و بدون واسطه; 3 - توسط ملك وحى».
وى همچنين اضافه مىكند «كه مورد سوم درباره تمام انبياى الهى غير از حضرت موسى عليه السلام، تحقق يافته است.». ايشان نسبتبه پيامبر اسلام درباره حالت اول وحى، به حديثى از خود پيامبر استناد مىكند و حالتسوم را هم مانند آمدن جبرئيل به محضر پيامبر بيان مىدارد; اما در حالت دوم براى آن حضرت بيانى ندارد; با وجود اين كه مىدانيم مشهور بين مفسرين آنست كه هر سه حالت وحى براى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم تحقق يافته است. حالت اول در اوايل بعثتبيشتر پيش مىآمده و حالت دوم در شب معراج و همچنين مواردى در طول مدت رسالت اتفاق مىافتاده است; (4) البته از ظاهر عبارت ايشان در بحث معراج همين معنا فهميده مىشود;
2. در ايمان آوردن به پيامبر اسلام از بين زنان، خديجه و از خردسالان على بن ابيطالب و از مردان زيدبن حارثه را بر ديگران مقدم مىداند;
3. از جمله حوادثى كه به طور قطع و مسلم اتفاق افتاده قضيه «افك» است، وى آن را نقل و بيان مىكند. «افك» بر وزن فكر، در لغتبرگرداندن چيزى را از حقيقتخود گويند و به معناى ساخت و دروغ آشكار نيز مىآيد و دروغ را از آن جهت، «افك» مىگويند كه از واقعيتش برگردانده شده است; قرآن كريم در طى چند آيه از سوره نور متعرض اين مساله و توابع آن شده است. (نور، آيه 16 - 11)
علامه طباطبايى در شان نزول آيات مورد نظر مىنويسند:
«اين دروغ و تهمتبنا به نقل اكثر كتب تفسيرى «اهل سنت» درباره عايشه همسر پيامبر در جنگ بنى مصطلق، توسط بعضى از منافقين مطرح و موجب آزردگى پيامبر اكرم شد و سپس با نزول اين آيات خاطر پيامبر تسكين و عايشه نيز از اين تهمت تبرئه شد.
و مطابق بعضى از رواياتى كه از شيعه نقل شده است، شان نزول آن آيات درباره ماريه قبطيه (كنيزى كه به همسرى پيامبر درآمده و حضرت از ايشان صاحب فرزندى بنام ابراهيم شده و او در زمان كودكى از دنيا رفت) است كه از طرف عايشه مورد اين تهمت قرار گرفت».
سپس علامه طباطبايى، در بحث از روايات، به طور مفصل و مبسوط هر دو روايت، از اهل سنت و شيعه، را با استدلال رد كرده و فرمودهاند:
«از مفهوم اين آيات برمىآيد كه يكى از خاندان پيامبر مورد دروغ و تهمت گروهى قرار گرفته و منافقين نيز از اين فرصتبهره برده و به اشاعه آن پرداختند»; (5)
4. در قضيه حفر خندق، در حالى كه خود پيامبر نيز مشغول خاك بردارى بودند، مهاجران و انصار اين رجز را مىخواندند:
نحن الذين بايعوا محمدا
على الاسلام ما بقينا ابدا
و پيامبر در جواب آنها چنين مىفرمود:
اللهم انه لا خير الا خير الآخره
فبارك لى فى الانصار المهاجره
در حالى كه مشهور و صحيح آن است كه پيامبر خود شعر نمىسرودهاند و اگر هم به مناسبتى به اشعار ديگران استناد مىكردهاند، وزن و قافيه آن را تغيير مىدادند; بنابراين هر چند وى بيتيا ابياتى (حداكثر دو بيت) شعر به ايشان نسبت دادهاند اكثر دانشمندان و مفسرين آنها را جواب دادهاند. (6)
5. در قضيه تغيير قبله، مىنويسد: «پيامبر در همان مدت شش يا هفت ماهى كه در مدينه به طرف بيت المقدس نماز مىخواندند، هميشه از خداوند تغيير قبله را به طرف كعبه درخواست مىنمودند، تا اينكه دعايش مستجاب شده و در ماه شعبان در نماز عصر دستور تغيير قبله صادر شد»;
6. ايشان از اينكه بيت المقدس قبله گاه مسلمانان بوده است، نتيجه مىگيرند كه اين خود بهترين دليل استبر اينكه حفاظت از قدس، به عنوان شهر و محلى متعلق به اعراب، در مقابل صهيونيستها از مسايل مهم و اساسى اسلام و مسلمانان بوده و از موارد مهم و جهاد بزرگ كه بر مسلمانان واجب است، حفظ قدس به عنوان اسلام است;
7. قضيه اذان و اقامه را قبل از آنكه مستند به وحى بداند، مستند به خوابى مىداند كه عبدالله بن زيد آن را ديده بود (هر چند صدور وحى به پيامبر را نيز در كنار اين قضيه از ديده به دور نمىدارد) و وقتى آن را به پيامبر عرضه داشتحضرت نيز همان را تاييد فرموده و سپس به بلال حبشى دستور دادند تا همان چيزهايى را كه عبد الله بن زيد در خواب ديده و به او القا شده است، به عنوان شعار اعلام وقت نماز بگويد. وقتى عمر بن خطاب اين جملات را شنيد، گفت: به خدا قسم من هم مثل همين را در خواب ديدم; سپس مىافزايد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم قول بلال را كه بعد از «حى على الفلاح» دو بار «الصلاة خير من النوم» گفته بود، تثبيت و تقرير و تاييد كردند.
هر چند اكثر اهل سنت راجع به تشريع اذان همين نظر را دارند، شيعه اعتقاد بر آن دارد كه تشريع اذان و اقامه مستند به وحى است و توسط جبرئيل بر حضرت نازل شده است. (7) و در باره اضافه «الصلوة خير من النوم» اكثر اهل سنت آن را به زمان لافتخليفه دوم و دستور او نسبت مىدهند و مىگويند كه وى به جاى «حى على خير العمل»، بنابر علل و مصالحى گفت «الصلوة خير من النوم» را بگويند; (8)
8. در بيان نزول قرآن، به نزول دفعى هيچ اشاره و تصريحى ندارد; بلكه نزول تدريجى را بيان كرده و هدفهاى آن را توضيح مىدهد; و اضافه مىكند كه ابتدا نزول قرآن در شب هفدهم ماه رمضان سال چهل و يك بعد از ميلاد ايشان در غار حرا بوده است و آن شب قدر است كه جبرئيل بر پيامبر نازل شد.
صرف نظر از تاريخى كه ايشان براى ابتداى نزول قرآن، آن هم با سوره علق و در شب هفدهم ماه رمضان سال چهل و يكم از عمر پيامبر، ذكر مىكند (كه اين خود بين علماى اهل سنت مورد اختلاف است) (9) و صرف نظر از اينكه اتفاق شيعه چيزى بر خلاف آن است، (10) اما راجع به اين كه قرآن چگونه و چند بار نازل شده است، بين عالمان و دانشمندان علم قرآن و تفسير اختلاف نظر وجود دارد. ما ذيلا و با رعايت اختصار به ذكر اين آراء و قايلان به آن مىپردازيم:
الف - در شب قدر هر سال، آنچه كه مورد نياز و احتياج مردم بود، نازل مىشد و بعد در طول سال جبرئيل آنها را به مناسبتهاى مختلف بر پيامبر فرود مىآورد;
ب - بيشتر قرآن در شبهاى ماه مبارك رمضان نازل شده است;
ج - قرآن جملگى و يك مرتبه از لوح محفوظ نازل شده ولى نگهبانان وحى آن را قسمت قسمت در بيستشب بر جبرئيل فرستادند و ايشان نيز 20 سال بر پيامبر نازل كردند;
د - ابتدا نزول قرآن در شب قدر ماه مبارك رمضان بوده و به مدت 23 سال به طور تدريجى بر حضرت نازل شده است;
ه- قرآن در شب قدر، به طور كامل و يك مرتبه به بيت العزه در آسمان دنيا فرود آمد و از آنجا نيز به مناسبتهاى مختلف به مدت بيش از بيستسال بر پيامبر نازل گشته است.
در بين اين اقوال، رديف چهارم و پنجم بيشتر مورد توجه و نظر دانشمندان است; اما قول اول را امام فخر رازى به عنوان يك احتمال مطرح كردهاند. (11) و ابن جريح (12) و سدى (13) (از صحابه) نيز بر آن نظر دادهاند و قرطبى آن را از مقاتل بن حيان نقل كرده (14) و حليمى و ماوردى نيز آن را پذيرفتهاند. (15) اين قول بنا به نظر محققان در علم قرآن و تفسير مناسب با ظاهر آياتى مانند; «انزل فيه» و «انزلناه» نمىباشد. (16)
قول دوم را سيد قطب به عنوان يك احتمال ذكر كرده است; (17) ولى نگاهى به شان نزول آيات اين را رد مىكند; چرا كه بيشتر آيات در ماههاى رمضان نازل شده است.
قول سوم را سيوطى از ماوردى حكايت مىكند. (18) و ابن عربى اين قول را به اين دليل كه بين خدا و جبرئيل واسطه نيست رد مىكند; (19) ولى از تفسير منسوب به ابن عباس برمىآيد كه جبرئيل از طرف خدا آن را بر نگهبانان نازل كرده و سپس مكررا خود او از آنجا به پيامبر نازل نموده است. (20) هر چند كه اصل اين نظر با اين بيانات باز هم مورد توجه واقع نمىشود.
قول چهارم را دانشمندان زيادى از صحابه و شيعه و اهل سنت پذيرفتهاند; مانند: محمد بن اسحاق (21) ،ابو عمر شعبى (22) ،از صحابه; و جارالله زمخشرى (23) ،ابن شهر آشوب (24) ،ابو عبد الله زنجانى (25) ،محمد عبده (26) ،از اهل سنت و شيخ مفيد (27) و شاگرد او و بعضى از علماى بزرگوار معاصر (29) ،از شيعه. در بيان اين قول، خلاصهاى از نوشتار دكتر صبحى صالح را، كه خود از معتقدان و مدافعان اين نظر است، نقل مىكنيم. او مىگويد:
«ما به استناد نظر ابو عمر شعبى از صحابه بر اين عقيدهايم كه قرآن فقط يك نزول داشته و آن هم تدريجى بوده است و مدت بيست و سه سال به طول انجاميد; هر چند شروع اين نزول از شب قدر بوده است. و آياتى از قرآن مانند: «انا انزلناه فى ليلة القدر» (قدر، آيه 1)، «انا انزلناه فى ليلة مباركه» (دخان، آيه 3)، «شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن» (بقره، آيه 185). با آياتى كه تصريح بر نزول تدريجى قرآن دارند مانند: «وقرآنا فرقناه لتقراه على الناس على مكث و نزلناه تنزيلا» (اسراء، آيه 8) هيچ منافاتى ندارند; چرا كه مراد خداوند در آن آيات اين است كه او فرستادن وحى قرآن را بر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم در شب مبارك قدر، كه يكى از شبهاى ماه رمضان است، آغاز فرموده و از آن پس همچنان نزول تدريجى قرآن به همراه وقايع و حوادث دوران رسالت پيامبر اكرم ادامه يافته است».
هر چند ايشان قول پنجم را مورد تاييد مشهور علما مىداند، آن را نپذيرفته و مىگويد: «اين قول با نص صريح قرآن ناسازگارى دارد». و اضافه مىكند «احاديثى كه در تاييد آن قول (پنجم) وارد شده است اگر صحت آنها را بپذيريم; باز در اطمينان و اعتماد به آن قول كمكى نمىكنند; چون مساله نزول قرآن با اين بيان از امور غيبى است و براى علم به آن تواتر يقينى و عدم تعارض با كتاب و سنت لازم است». و سپس تصريح مىكند كه «قرآن فقط و فقط نزول تدريجى و بخش بخش آيات را بارها مطرح كرده است». (30)
فخر رازى نيز، كه خود احتمالا به همين نظر اعتقاد دارد، مىگويد:
«مبدا هر ملت و دولتى همان تاريخ پيدايش آنهاست; زيرا آن شريفترين وقت نزد آنان بوده و در بين ديگر اوقات معلوم و محفوظتر از همه است». (31)
در مقابل اين ديدگاه، دانشمندان و مفسرانى نيز نظر بر قول پنجم داشته و مىگويند قرآن داراى دو نزول دفعى و تدريجى است; از جمله: ابن عباس (32) «از بزرگان صحابه»، ملا جلال الدين سيوطى (33) ،بدر الدين زركشى (34) ،عبدالعظيم زرقانى (35) ،ابن حجر (36) ، ،طبرى (39) .و از دانشمندان شيعه شيخ صدوق (40) ،ابوالفتح رازى (41) ،علامه مجلسى (42) ،فيض كاشانى (43) ،و علامه طباطبايى (44) را مىتوان نام برد.
پيروان اين نظريه به آياتى از قرآن مانند «انا انزلناه فى ليلة مباركة» (دخان، آيه 2)، «انا انزلناه فى ليلة القدر» (قدر، آيه 1)، «شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن» (بقره، آيه 185) و احاديثى كه به طرق مختلف از اهل سنت (از ابن عباس) نقل شده (45) و همچنين به روشهاى مختلف از اهل شيعه (از امام صادق عليه السلام) نيز مطرح شده است، استناد كردهاند; (46) اكثر اين دانشمندان، اين قول را مشهور و صحيح و معتبر دانستهاند و حتى قرطبى بر آن ادعاى اجماع كرده است. (47) همان طور كه اشاره شد پيروان قول چهارم بر اين نظريه اشكالاتى وارده كردهاند كه از سوى طرفداران اين قول به آنان جوابهايى داده شده است. (48)
9. ايشان اعتقاد دارند كه ترتيب قرآن از جهت آيات و سورهها توقيفى است و پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم به دستور جبرئيل آيات و سورهها را به همين طريق موجود مرتب كردهاند; لذا تلاوت قرآن به غير از اين طريق را جايز نمىدانند و مىگويند:
«پيامبر خود، قرآن را به همين وضعيت فعلى در ماه رمضان يك بار بر جبرئيل قرائت مىكرده ولى در سال آخر از عمر مبارك دو بار قرائت و تلاوت فرمودهاند»;
10. در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم قرآن به همين وضعيت فعلى وجود داشت. (حال يا توسط بعضى از صحابه نوشته شده بود يا در سينه حفظ داشتند) و بعد از وفات ايشان نيز قرآن در نزد اصحاب به همين طريق و وضعيت فعلى كه به دستور پيامبر جمعآورى شده بود، موجود بوده است; مؤلف ضمن اين كه به جمعآورى قرآن توسط امام على عليه السلام اشاره نكرده، به جمع ابوبكر كه قرآن را در يك جا و در يك مجلد كه با نخ به هم دوخته شده بود تصريح كرده و مىافزايد كه جمع عثمان نيز بر يك حرف و يك لهجه بوده و هيچ تغيير صورى هم نداشته است.
همچنانكه مؤلف محترم گفتهاند، قرآن در زمان پيامبر گردآورى شده بود; اما بايد توجه داشت كه گردآورى زمان پيامبر را تاليف مىگويند و بحث الآن در جمعآورى قرآن است كه در كتابهاى علوم قرآن و تفسير و تاريخ راجع به گردآورى قرآن توسط امام على عليه السلام مطالبى بيان شده است كه به استناد آنها مىتوان چنين نتيجه گرفت: امام عليه السلام بعد از وفات پيامبر اكرم در مدت كوتاهى قرآن را از ميان مصاحف و اوراق كه در زمان حضرت نوشته شده بود، جمعآورى كرده و بين دو جلد قرار داده و حتى به مردم نيز عرضه فرمودهاند. چنانكه دانشمندان زيادى از اهل سنت مانند ملا جلال الدين سيوطى (49) ،ابن ابىالحديد معتزلى (50) ، ابن حجر (51) ،حاكم نيشابورى (52) ،زرقانى (53) ،ابو عبداله زنجانى (54) و ابن شهر آشوب (55) را مىتوان نام برد كه هر كدام به نحوى به اين مساله پرداختهاند. و در منابع شيعى از طريق سلمان فارسى، ابوذر غفارى، ابن عباس، ابو رافع و طلحه و همچنين امام باقر و امام صادق عليهما السلام و... نقل شده است. (56)
در ميان دانشمندان اهل سنت; سيوطى، ابن ابىالحديد و ابو عبدالله زنجانى، با اشاره به اينكه امام عليه السلام اولين جامع قرآن استبه وصف قرآن امام نيز پرداخته و مطالبى را مطرح كردهاند. ابن نديم نيز تصريح مىكند كه خود آن را ديده است، (57) حتى ملا جلال الدين سيوطى (در الاتقان) در رد بر كلام ابن حجر كه حديث امام على عليه السلام را، كه فرمودهاند:
«وقتى پيامبر وفات يافت عهد كردم كه عبا بر دوش نگيرم مگر براى نماز جمعه تا اينكه قرآن را جمع كنم»، ضعيف دانسته است;
احاديث ديگرى را كه تمام اسنادش ذكر شده بيان مىكند; (58) البته ابن حجر حديث را پذيرفته، اما كار امام عليه السلام را چنين توجيه كرده است: «بر فرض كه حديث را هم بپذيريم، منظور امام على عليه السلام از جمع قرآن حفظ آن در سينه بوده است» (59) ، با وجود اين احتياجى نيست كه بگوييم پس احاديث وارده در شان امام را، از جمله قول پيامبر كه فرمود: «انا مدينة العلم و على بابها»، با اين بيان چگونه توجيه كنيم؟ چگونه ديگران قرآن را از حفظ داشتند كه در جنگ يمامه حدود 70 نفر از آنان كشته مىشوند، اما حضرت على كه از ابتداى نزول قرآن در كنار پيامبر است و جزو كاتبان قرآن از ابتداى بعثتبوده است قرآن را در سينه حفظ نداشته و حال بعد از وفات پيامبر در خانه به عزلت مىنشيند تا قرآن را حفظ نمايد؟
زرقانى با اعتراف به اين كه امام اولين كسى است كه قرآن را جمع كرده است، مىگويد:
«قرآن امام امتيازات مصحف ابوبكر را نداشت; چون مصحف امام جنبه شخصى داشت ولى مصحف ابوبكر مورد قبول و اجماع آحاد مردم واقع شده بود». (60) جالب اينكه ابن ابىالحديد و ديگران، علت تخلف امام عليه السلام را از بيعتبا ابوبكر همين مىدانند كه امام مشغول به جمعآورى قرآن بودهاند و بعضى استناد به حديثى هم كردهاند. (61) در عين حال آن تعداد از دانشمندان اهل تسنن كه به هر دليل حضرت على عليه السلام را جزو گرد آورندگان قرآن به حساب نياوردهاند. يكى از امتيازات جمع ابوبكر و عثمان را همان تاييد امام عليه السلام مىدانند; چنانكه مىگويند: امام فرموده، خداوند ابوبكر را رحمت كند كه اولين كسى است كه قرآن را بين دو جلد جمعآورى نمود. (62) و باز فرموده، در باره عثمان جز به نيكى چيزى مگوييد كه به خدا سوگند هر چه با مصاحف انجام داد در حضور ما بود. (63) و موارد ديگرى از اين قبيل كه اجمالا مورد تاييد دانشمندان شيعه نيز بوده و هست. يكى از نويسندگان علوم قرآنى مىنويسد:
«...ولى چون مصحف امام عليه السلام داراى توضيحات و اضافات تفسيرى بود و فى المثل نام منافقان را كه در قرآن با اشاره و بدون نام آمده است; بالصراحه معلوم مىكرد و نظاير اين. آن جمع و تدوين را كه بر حسب نزول بود از ايشان نپذيرفتند. حضرت ابتدا آزرده خاطر شدند ولى سپس با ديدن روشمندى و اتقان شيوه كار گروه زيد بن ثابت در عهد عثمان و كمال دقت و مراقبتى كه در تدوين مصحف امام و مصاحف عثمانى به كار رفته بود، آن را پذيرفتند و مصحف خود را ظاهر نساختند و فرمودند اگر همان مسؤوليتى كه به عثمان داده شد به من داده مىشد، من نيز در جمع و تدوين قرآن همان كار را مىكردم». (64)
در پايان صرف نظر از هر گونه نظرى در اثبات و نفى قرآن توسط امام عليه السلام، شيعه معتقد است كه ابوبكر و عثمان هر دو در جمع قرآن تمام تلاش و سعى خود را انجام داده و ذرهاى از قرآن نكاسته و نيز چيزى به آن نيفزودهاند و قرآن فعلى كه منسوب به عثمان است، مورد تاييد امام على عليه السلام و ديگر ائمه شيعه عليهم السلام بوده و هست و قرآن شيعه نيز چيزى غير از آن نبوده و نيست.
1) اين تعبير برگرفته از كتاب جناب آقاى خرمشاهى است كه مورد استفاده حقير بوده است. قرآن شناخت، ص 108.
2) با استفاده از قرآن شناخت از جناب آقاى خرمشاهى ص 138.
3) البته نام انبياء را در قرآن تا بيست و شش نفر نيز گفتهاند. ر.ك: الميزان، ج 2، ص 141.
4) التمهيد، ج 1، صص 61-56.
5) ر.ك: تفسير الميزان، ج 15، صص 106 - 96 و تفسير نمونه، ج 14، ص 387 به بعد.
6) ر.ك: مقاله پژوهشى در زمينه شاعر نبودن از ديدگاه قرآن. «نامه مفيد، ش 4» از نگارنده.
7) الصحيح من سيرة النبى، ج 3، ص 87.
8) ر.ك: الصحيح من سيرة النبى، ج 3، صص 98 - 80 و ادوار فقه استاد فقيد محمود شهابى، ج 1، صص 159 - 153.
9) ر.ك: الصحيح من السيره، ج 1.
10) همان.
11) تفسير كبير، ج 5، ص 80.
12) در المنثور، ج 1، ص 190.
13) مجمع البيان ج 2، ص 276.
14) الجامع الاحكام القرآن، ج 2، ص 199.
15) ترجمه الاتقان، ج 1، ص 155.
16) ر.ك: التمهيد، ج 1، ص 114.
17) سيد قطب فى ظلال القرآن، ج 2، ص 79.
18) ترجمه الاتقان، ج 1، ص 155. و ر.ك: النكت والاعتقاد، تفسير ماوردى، متوفى 450 ق، ج 6، صص 312-311. هر چند ايشان در جاى ديگر همان قول چهارم را صحيح مىداند. ج 1، ص 240.
19) تعليقه تفسير ماوردى، ج 6، ص 312.
20) تنوير المقباس فمن تفسير ابن عباس، ص 25.
21) مجمع البيان، ج 2، ص 276.
22) ترجمه الاتقان، ج 1، ص 155.
23) تفسير كشاف، ج 1، ص 227.
24) به نقل از المناقب، ج 1، ص 150.
25) تاريخ القرآن، ص 38.
26) تفسير المنار، ج 2، ص 161.
27) تصحيح الاعتقاد، ص 60 و 75 به نقل از بحار الانوار، ج 18، ص 251 به بعد.
28) رسائل، ج 1، ص 406-401.
29) الصحيح من السيره، ج 1، صص 197-196 و التمهيد، ج 1، صص 114-112.
30) ر.ك به مباحثى از علوم قرآن (ترجمه).
31) تفسير كبير، ج 5، ص 85. احتمالا فخر رازى قايل به توقف باشد.
32) ترجمه الاتقان، ج 1، ص 153.
33) همان.
34) البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 228.
35) مناهل العرفان، ج 1، صص 40 - 36.
36) فتح البارى، ج 9، ص 4.
37) تفسير الجامع، ج 2، ص 199.
38) روح المعانى، جزء 30، صص 190 - 189.
39) تفسير طبرى، ج 2، صص 85 - 84.
40) الاعتقادات، به نقل از بحار الانوار، ج 18، ص 250.
41) تفسير ابوالفتوح، ج 12، ص 132.
42) بحار الانوار، ج 18.
43) تفسير صافى، مقدمه نهم.
44) الميزان، ج 2، ص 15.
45) الاتقان، ج 1، ص 153 و منابع ديگر.
46) التمهيد، ج 1، صص 118 - 117، به نقل از كتب اربعه.
47) تفسير قرطبى، جزء 2، ص 191.
48) مناهل العرفان، ج 1، صص 40 - 36. التمهيد، ج 1.
49) ترجمه الاتقان، ج 1، ص 203. تاريخ الخلفاء، ص 185.
50) شرح نهج البلاغه، ابن ابىالحديد، ج 1، ص 27.
51) فتح البارى، ج 1، ص 13.
52) مستدرك، ج 2 ص 611.
53) مناهل العرفان، ج 1، صص 248 - 247.
54) تاريخ القرآن، فصل 8، صص 54 - 53.
55) مناقب، ج 2، ص 40، به نقل از بحارالانوار.
56) بحارالانوار، ج 92، صص 51 - 40، به نقل از منابع متعدد.
57) الفهرست.
58) ترجمه الاتقان، ج 1، ص 203.
59) فتح البارى، ج 9، ص 13.
60) مناهل العرفان، ج 1، صص 248 - 247.
61) شرح نهجالبلاغه، ابن ابىالحديد، ج 1، ص 27. ترجمه الاتقان، ج 1، ص 203.
62) ترجمه مباحثى از علوم قرآن، ص 125.
63) همان، ص 138.
64) بهاء الدين خرمشاهى، قرآن شناخت، صص 137 - 136.